یقین، انکار و تردید


روزی بودا در جمع مریدان خود نشسته بود که مردی به حلقه آنان نزدیک شد و از او پرسید: "آیا خداوند وجود دارد؟" بودا پاسخ داد: "آری، خداوند وجود دارد."
ظهر هنگام و پس از خوردن غذا، مردی دیگر بر جمع آنان گذشت و پرسید: "آیا خداوند وجود دارد؟" بودا گفت: "نه، خداوند وجود ندارد."
اواخر روز، سومین مرد همان پرسش را به نزد بودا آورد. این بار بودا چنین پاسخ داد: "تصمیم با خود توست."
در این هنگام یکی از مریدان، شگفتزده عرضه داشت: "استاد، امری بسیار عجیب واقع شده است. چگونه شما برای سه پرسش یکسان، پاسخ های متفاوت می دهید؟"

بودا گفت: "چونکه این سه، افرادی متفاوت بودند که هر یک با روش خود به طلب خدا آمده بود: یکی با یقین، دیگری با انکار و سومی هم با تردید!



نظرات 4 + ارسال نظر
PAT 1 اسفند 1388 ساعت 19:39 http://khaterat-9.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ بود.

یه منتظر 2 اسفند 1388 ساعت 02:27 http://negaresabz.blogsky

سلام
وب جالبی داری .حاضر به تبادل لینک هستم
یاحق

سلام!
خیلی مطلب قشنگیه!
امیدوارم موفق باشید!
به وبلاگ منم سری بزنین!

علیکم السلام
باشه حتماْ

ترنم باران 3 خرداد 1389 ساعت 16:20

سلام
واقعا به قول خودتون داستانک قشنگیه
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد