خدا ، انسان ، شیطان ،

   آیا می دانی چرا خداوند شیطان را از درگاه خود راند و برای همیشه او را طرد کرد؟ 

چون فرمان خدا را برای سجده بر انسان اطاعت نکرد . 

   اما بی وفایی آدمیان را بنگر که از خدا رو می گردانند و حلقه ی بندگی شیطان  به گردن می آویزند

   رسول خدا (ص) می فرماید: خدا به چنین انسان هایی خطاب می کند : 

من به خاطر تو شیطان را طرد کردم؛ اما تو او را دوست خود گرفتی و به اطاعت او در آمدی؟ 

 

منبع :  المراقبات،میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، ص 38 به نقل از کتاب خزاِین مرحوم نراقی

کوتاه اما خواندنی

یه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدیر
شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و
روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه…
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو
برآورده می کنم…
منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!
من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار یه
قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی
از دنیا نداشته باشم !
پوووف! منشی ناپدید میشه ...
! بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من
، حالا من
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم ،
یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای
نوشیدنی ! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم
...
پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه…
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه…
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر
دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!


 

گنجشک و خدا

گنجشک با خدا قهر بود

 روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

می آید ؛ من تنها  گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که

دردهایش را در خود نگاه میدارد…

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،

گنجشک هیچ نگفت و…

خدا لب به سخن گشود :  با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت :  لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.

تو همان را هم از من گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه کلامش بست…

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت:  ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو

از کمین مار پر گشودی.  

گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.

خدا گفت:  و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

دشمنی ام برخاستی!  

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...  

زیبا اما دیدنی

 

برای دیدن بقیه ی عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید.

ادامه مطلب ...

تسلیت

سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) 

را به تمام عاشقان آن امام 

 تسلیت عرض می کنم. 

التماس دعا. 

 

آیا می دانستید که ؟

آیا میدانستید که امروزه در جهان ۲۵۰ هزار نوع گیاه گلدار شناسایی شده است ؟
آیا میدانستید که وقتی به خورشید نگاه میکنید صحنه ۸ دقیقه قبل از آن را مشاهده میکنید ؟
آیا میدانستید که مساحت سوراخ اوزون ۲۴ میلیون کیلومتر مربع یا به اندازه آمریکای شمالی است ؟
آیا میدانستید که سالانه ۱.۳ میلیون متر مکعب چوب صرف چوبهای غذا خوری در چین میشود ؟
آیا میدانستید که در طوفان شن کویر بین ۶۰ تا ۲۰۰ میلیون تن شن جابجا میشود ؟
آیا میدانستید که دارچین بسیار کشنده است اگر به صورت وریدی به انسان تزریق شود ؟
 

ادامه مطلب ...

ضرب المثل های جالب چینی(حتما بخونید)

WITH MONEY YOU CAN

BUY A CLOCK,

BUT NOT TIME  

 
WITH MONEY YOU CAN

BUY A BOOK,

BUT NOT   KNOWLEDGE  

 

ادامه مطلب ...

خیر و شر

شبی،  نوه پیرمرد سرخ پوستی از وی درمورد کشمکش و نزاع موجود درنهاد آدمیان سوال نمود، او در جوابش گفت: " این نبرد ، مبارزه بین دو گرگی است که همواره در درونمان جریان دارد "

و ادامه داد: " یکی از گرگها ، شرو بدی و یا همان عصبانیت ، حسادت ، حزن ، حسرت ، حرص و آز، نخوت ، خودخواهی ، گناه ، خشم ، دروغ ، دنائت ، غرورکاذب وبرتری جوئی است، 

و گرگ دیگر ، خیر و نیکی یا همان شادی، صلح، عشق، آرامش،  تواضع، مهربانی، خیرخواهی، یک دلی، بخشندگی، صداقت ، شفقت و ایمان است "

پسرک بعد از دقیقه ای تامل ، از پدر بزرگش پرسید: " در نهایت کدام یک از این گرگها ، پیروز میدان است ؟"

پدر بزرگ پاسخ داد : " هر کدام که توغذا یش دهی ! "

بر اساس افسانه ای از اقوام

خدا را شکر (Thanks God )

خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم. این یعنی من هنوز زنده ام.


I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house, because it means that I am alive 

خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.این یعنی توان سخت کار کردن را دارم.


I am thankful for weariness and aching muscles at the end of the day, because it means I have been capable of   working hard 

  

بقیه در ادامه مطلب

     ادامه مطلب ...

*هدیه ای برای پدر:

سالها پیش مرد فقیری همراه همسر و دختر3ساله اش زندگی می کرد.شب کریسمس نزدیک بود و دخترک در فکر تهیۀ هدیه ای برای پدرش بود.یکروز پدر با درخت کریسمس کوچکی به خانه آمد.دخترک بادیدن درخت خوشحال شد اما باید دست به کار میشد،دیگر برای تهیۀ هدیه خیلی دیر شده بود.او کاغذ کا دو طلایی رنگی برداشت تا جعبه ای درست کند.پدر با دیدن تکه های کاغذ بسیار عصبانی شد واو رابه خاطر هدر دادن کاغذ کادو تنبیه کرد.صبح روز بعد دخترک هدیهای برای پدرش آورد.جعبه ای بود که با همان کاغذ کادو درست شده بود.مرد از رفتار تند دیروز خود،خجالت کشید.جعبه راباز کرد،اما جعبه خالی بود.دوباره عصبانی شد ودر حالی که فریاد میزد گفت:نمی دانی نباید جعبۀ خالی به کسی هدیه بدهی؟

دخترک درحالی که اشک می ریخت با نگاهی غمگین رو به پدرش گفت:پدر جان این جعبه اصلا خالی نیست من آنرا پر از بوسه کرده ام.همۀ آنها برای توست.

پدر بیصدا در هم شکست.درحالیکه چشمانش پر از اشک بود دختر کوچکش را در آغوش گرفت و به آرامی گریست...

مدتی بعد دخترک در یک تصادف  کشته شد.از آن به بعد هر وقت پدر دلتنگ دخترکش میشد،یک بوسۀخیالی از جعبه بیرون آورده و عشق و احساس لطیف ذخترکش را به یاد می آورد......

در حقیقت به هر کدام از ما به عنوان انسان،جعبه ای طلایی داده شده که پر از بوسه ها و غشق های بی قید و شرط است.از خداوند،اعضای خانواده،دوستانمان و...

این بهترین ثروتی است که وجود دارد و کسی نمی تواند با ارزش تراز آنرا داشته باشد