۱۰ دلار

پدر خسته از سر کار به خانه برگشت.

پسر از پدر پرسید پدر میتوانم بپرسم ساعتی چند دلار حقوق میگیری . پدر با بی حوصلگی گفت به تو ربطی ندارد.

پس از اندک زمانی پسر بار دیگر این سوال را از پدر پرسید و پدر با عصبانت پسر کوچکش را دعوا کرد ولی پسر باز با خواهش از پدرش خواست تا بداند دستمزد پدرش ساعتی چند است و پدر ناگزید پاسخ داد ساعتی ۲۰ دلار.

پسر از پدر پرسید می توانی ۱۰ دلار به من بدهی نیاز دارم. و پدر شاکی از اینکه تمام پافشاری های پسر از سوالش فقط برای گرفتن پول بود... با فریاد به پسرش گفت بر و به اطاقت تا دیگر نبینمت.

پسر با حالی دگرگون راهی اطاقش شد .

پس از مدت زمانی پدر از کارش پشیمان شد و برای دلجویی از پسرش راهی اطاق پسر شد . درب اطاق را که باز کرد دید پسرش دستپاچه مشغول جمع کردن پولش است.

پدر با خشم از پسر پرسید. این پول ها چیست؟

پسر گفت پول های توجیبیم است.

پدر سوال کرد چقدر است؟ پسر جواب ۱۰ دلار .

و پدر متعجت از پسر پرسید ! تو که خودت ۱۰ دلار داشتی برای چه ۱۰ دلار دیگر از من میخواستی؟

پسر در پاسخ به پدرش گفت. برای آنکه ۱۰ دلار کم دارم تا بشود ۲۰ دلار و به تو بدهم تا فردا یک ساعت زودتر به خانه بیایی ....

نظرات 6 + ارسال نظر

یعنی من عاشق این داستانای زیباتم
مرسی گلم

سلام
خیلی زیبا بود این داستانه ولی من یه بار خونده بودم...
مطالب قشنگی داری
موفق باشی...

محمد 24 دی 1388 ساعت 13:47

afu

سلام
جنابعالی؟

مریم 24 دی 1388 ساعت 14:34 http://shaparakha.blogsky.com

سلام خوبی؟
آپم

سلام.
باشه یه سری می زنم.

سلام دوست عزیز ..
واقعا نوشته ای که گذاشتین منو تحت تاثیر خودش قرار داد ..
خیلی زیبا و برای من آموزنده بود
موفق باشید

محمد جعفر 4 بهمن 1388 ساعت 21:39

سلام دوست شاید من را میشناسی از نوشته ات خیلی خوشم آمد امیدوارم همینطور که هست همیشه نوشته های خوبی داشته باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد