در روزی از روز ها بلبلی به شاهین گفت : من از حال خویش و حال تو تعجب می کنم .
تو نزد مردم گرامی و محبوب هستی . اشراف تو را بر دست هایشان حمل می کنند با این که سخن نمی گویی. اما من زندانی و تحقیر شدیده ای هستم با این که سخن می گویم و آواز می خوانم. !!!
شاهین به بلبل گفت : این امر واضحی است. این مردم هستند که مرا گرامی می دارند زیرا من برای انها شکار می کنم و حرف نمی زنم اما تو آواز می خوانی و کاری انجام نمی دهی.!!!
اما بلبل خبر نداره که واسه خیلیا عزیزه
ولی نه تو قفس
مرسی
قشنگ بود :)
سلام
سپاسگزارم از اینکه به ما سر زدید.
سلام....شما با افتخار لینک شدید....اگه خواستید می توانید در وبلاگ گروهی ما هم شرکت کنید...منتظئرئ جئئوائب هستم
سیاسی بیشتر بنویس برادر