یک روز گردش...


سلام بر همه


امروز از طرف مجتمع آموزشیمون ما رو بردن به اردو


و بازدید از پارک نیروی هوایی جمهوری اسلامی پاکستان ( PAF ) .


جاتون خالی خیلی خوش گذشت.



در ادامه مطلب می تونید عکس هایی از این گردش 5 ساعته رو ببینید.



اول این که چند دقیقه منتظر شدیم تا راهمون بدن....


بعد بلآخره رفتیم تو...












اما حاشیه های این بازدید و گردش

.

.

.

.

.






دوستم عمیر بادپا و من ( عینک آفتابی ماله من نبود)




بعد از کلی این ور اون ور رفتن ، رفتیم بستنی خوردیم

نشسته ها بترتیب  از راست به چپ:

جواد یعسوبی ، عباس هاشمی ، صادق مهدوی، همتیان ، کمیل کاشفی ، کمیل صادقی





بعد از بستنی خوردن یکم دراز کشیدیم




بعدش رفتیم همیجوری چند تا عکس گرفتیم






خلاصه این که جاتون خالی ، امروز حسابی حال کردیم.

نظرات 12 + ارسال نظر
انگشت دونه 10 اسفند 1389 ساعت 22:46 http://angoshtdone.blogfa.com

شما از کشور پاکستان هستین؟

بله اینجا زندگی می کنم

یه چند سالی میشه که اومدیم اینجا

مهرداد 11 اسفند 1389 ساعت 01:36 http://manam-minevisam.blogsky.com

عجب چیزایی...
خیلی باحال باید باشه... تو شهر ما که موزه جنگی نداریم.
تهران دیگه پس نمیرم... میام پاکستان موزه هوایی اونجارو ببینم.

راستی... اونجا رستوران مکدونالد ندارید مگه؟؟
بعد مسئولای خسیستون بستنی فقط گرفتن؟؟

اینجا بر خلاف حرف هایی که در موردش میزنن یکم فرق داره و زیاد هم جای بدی نیست

انشاءالله یه روز میایی میبینی

رستوران تا دلت بخواد اینجا پوره.
اما خب شرائطش نبود که ببرن رستوران

سلام
آخی ! دلم خیلی برای اون جا تنگ شده !
ممنونم از حضورتون ؛ فعلا

سلام

انشاءالله یه روز میایید دوباره اینجا رو می بینید

خواهش می کنم

ترنم باران 12 اسفند 1389 ساعت 19:48

سلام
نطلبتون قشنگ بود

سلام

ممنونم از لطفتون

دانش ... 15 اسفند 1389 ساعت 12:57 http://daneshdostema.blogsky.com

انشاءالله !

صادق 15 اسفند 1389 ساعت 15:50 http://lahof2010.blogfa.com

سلام
عکساش جالبه
این شعر
هدیه
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

سلام

شعر خوبی بود

فطرس 16 اسفند 1389 ساعت 16:17

سلام
ممنونم از حضورتون
بازم سر بزنین
فعلا

سلام

خواهش میکنم

باشه چشم

Feelvanished 20 اسفند 1389 ساعت 15:29

This is Karachi yeah ! love the spirit of students

رویــــا 30 مهر 1390 ساعت 14:23

آقا کمیل شما پاکستان زندگــــــــی میکنید؟؟ رشتتون چیه؟؟؟؟

آره من اینجا زندگی می کنم. رشتم ریاضی - فیزیکه

رویـــــــا 1 آبان 1390 ساعت 01:02

یعنی دقیقا چند سالتــــــــــه شما؟؟

18 و خورده ای

یادش بخیر ،،،
از همون اولی که وارد میشدیم تا موقع رفتنمون ، فقط بازی میکردیم ...
دوران کودکی بهترین دوران زندگی آدمیزاده ... ( باز هم سخن حکیمانه )
.
فعلا



به به

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد